الهی! . . .
الهی چشـم شهلایت بنازم
به دور گردنت دستـی بیازم
میان گیســـوانت بر دل خود
ز دست غصّه ایمنگه بسازم
70/1/14
معلّم . . .
تویی مـــــــــــوج دل دریای حکمت
که هستـــی حاصل دریای حلمت
تو می پیچی چو نوری در سیاهی
کنار ساحـــــــــــــل دریای خدمت
70/2/19
اسیر پرتو مهتاب . . .
نمی دانم چـــــرا بی خوابم امشب
اسیـــــــــــــــــر پرتو مهتابم امشب
دو چشمانم به سوی کهکشان ها
سرازیـــــر از دو چشمم آبم امشب
70/6/8
مرگ . . .
ز طفلـــــــــــی تا کنون تا یاد دارم
ز مرگم در خوشـــــــی یادی نیارم
به یاد مرگ خویش آن گاهی افتم
که افتد ســــــوی گورستان گذارم
71/2/20
دریغا . . .
دریغــــــــــا از فسون آدمی زاد
دریغــــــــــــا از جنون آدمی زاد
که او تشنـــه بوَد خاک زمین را
زمین ، تشنه به خون آدمی زادسال 71
عذاب های مخملی
تو با نگاه پست خود
از رنگ چهره انسان های پاک
با ذهن خوار و کوچکت
تصویری هولناک
می ربائی و
تا قعر قلب خویش
می بری فرو
می روی به خواب های مخملی
. . .
تو در خیال نحس و شوم خود
در دشت خواب های آتشین
تا بیکران مرزهای آرزو
امید
آرمان
هوس . . .
پیش می روی
شاید که در خیال خام خود
می رسی
به کام
با سراب های مخملی
. . .
تو از تنور چشم های گُر گرفته ات
در شوره زار شهوت و هوس
هر لحظه
هرکجا
بارقه ای آتشین
به سوی بی پناه خواهران
بی گناه مادران
بی هول و بی اباء
می پراکنی
هان !
که می کِشند دیگران
باری عذاب های مخملی
. . .
آه . . .
آه . . .
این گناه تو
آن گناه موج های نانجیب پر خطر
در دل دریای ناکس است
که از شعله درون
از شراره وجود
می برند بی علامت و نشان به کام مردمی
که با صدق سینه می دهند دل
بر تلاطم نجیب آب های مخملی
. . .
آه . . .
آه . . .
این گناه تو
شاید که ژرف تر از خصم موج هاست
اینک گناه توست
دیدن
و یاد کردن تصویر چهره ها
اینک گناه توست
گناه کبیره ات
شب ها به یاد دیگران
در تختخواب این و آن
خوابیدن و
خوردن بی تاب ، تاب های مخملی
9/11/71
ع.ف
ای دوست !
در دل تا به غـــم وا کردم ای دوست !
تو را در سینه ام جا کردم ای دوست !
امید وصــــــــــــــــل تو در دل نشاندم
غم عشـــق تو پیدا کردم ای دوست !
شراب دوریت را ســـــــــــــــر کشیدم
درفش غصّــــه برپا کردم ای دوست !
فروغ غـــــــــــــــــــم گرفتم از نگاهت
از اشک چشـم پروا کردم ای دوست !
خیال عشق تو در ســــــــــــــر نهادم
وجودم قــــــدر دریا کردم ای دوست !
لبـــــــــــــــــــم را پیش لبهایت گرفتم
قــــد رعنای خود تا کردم ای دوست !
ســـــــــــــــــر زلفت به زر آلوده دیدم
نگاه خستــه شهلا کردم ای دوست !
به دنبال وفاداری دویــــــــــــــــــــدم
تنــــم را خورده تیپا کردم ای دوست !
تــــــــــــــــــــــو را تنها و تنها برگزیدم
خودم را مــــرد تنها کردم ای دوست !
فنائی ! ناله هایت را شنیـــــــــــــــدم
غــزل های تو شیوا کردم ای دوست !
۷۱/۵/۱۸
ع.ف