گل بوته های شعر و ترانه ( دفتر دل نوشته ها )

دل نوشته های خودم در تنهایی خودم به خاطر خودم و برای خاطر خودم . . .

گل بوته های شعر و ترانه ( دفتر دل نوشته ها )

دل نوشته های خودم در تنهایی خودم به خاطر خودم و برای خاطر خودم . . .

نشان عشق . . .

نشان عشق . . .


صفای چشم سیاهت سنای قلب من است

ثنای مطلق عشقت صفای قلب من است


قسم به مشق شبم ، این غزل ، ترانه غم

نگاه گوشه چشمت نوای قلب من است


طریق عشق تو راهی است پرخطر ، تاریک

که با غمش سببی بر بقای قلب من است


نشان عشق تو در جان خدا خدا کردن

گواه مهر تو در دل خدای قلب من است


تو آن بتی که امیدم به وصل شیرینش

مثال نور به ظلمت سرای قلب من است


عذاب درد برانگیز نیمه شب هایم

به یاد چشم تو تنها دوای قلب من است


شب است و مشق خیالت ، خیال دل شکنت

خیال دل شکنت خون برای قلب من است


بشارتی به تو عاشق دهم غمت کم باد

که پایداری عشقت دعای قلب من است


71/6/30

ع.ف



توبه

توبه

روزگاری که نه زیباست فریباست

بسا . . .

غرق دریای ریا مردانی

 می کنند آلوده

ساحل سینه خود را به سراب

بعد از آلودگی دیده و دل

می شوند آدم و فردای دگر

نادمند از کرده

و از اقلیم سخن

و دو سه جای دگر

جرعتی نیست گلو را ترکد

 و بگوید آخر :

مگر از کرده توان کرد به چندی توبه

. . . . . . . .

جرعتی نسیت بگوید به رسا

زهر در کام کشیدن مردن

بهتر است از ماندن

از گناه از توبه

یا الهی العفو

یا ، خدایا خواندن

. . . . . . . .

آخ عجب درد بزرگی است !

کنی روز بدی و پس از آن ندبه کنی نیمه شبی

که خدایا ! به غفوری در درگاه کسی چون در درگاه تو نیست

پس گناهان مرا خط بزن از دفتر خود

ـ آن گناهی که شده توبه به صد بار و هزار ـ

که دوباره نکنم باز گناه

بار آخر باشد

کار آخر باشد

و رسد شب به سرانجام خود و صبح کند باز طلوع

و « همان کوزه و آب »

و همان ، آن رفتار

و « همان روز نو و روزی نو » در گفتار . . .


70/8/8

ع.ف



13 مهر ( 5 اکتبر ) روز جهانی معلَم بر تمامی همکاران فرهنگی مبارک باد . . .

 

معلم !

ای کلید قفل تمام علم های در بسته !

جواب اسرار پنهانی

نبض زنده تکنیک

ـ فراسوی مرزهای دانش ـ

و نقطه عطف اعجاز در « ما یسطرون »

و تفسیر آیه های نورانی

. . . . .

معلم !

ای نگاهتان دریا

وسعت دید پاکتان والا

و بینش تابناکتان ،

ـ در روشن گری ـ

مثل خورشید بی همتا !

دستان توانمندتان رونق آبادی

بصیرت آگاهتان چراغ راه آزادی

صبر بی پایانتان الگوی ایثار و فداکاری

نام ارجمندتان

ـ این زیباترین کلام جاری ـ

و منش موزونتان

هدیه ای است خدادادی

. . . . . .

پندار شما محمل اندیشه تاکتیک و تکنیک انبیا

کردارتان آئینه تمام نمای عمل نیک انبیا

گفتارتان وحی منزل بر صدر انبیا

و زجرتان هم سنگ زجر انبیا

. . . . . .

شما وارثان شغل انبیا

 و « ساکنان حرم ستر عفاف ملکوتید »

که در جان جای دارید

بر دیده منَت

و در دل می مانید .

. . . . . . .

کدام فرشته بی بال به پرواز درآید

و بی نور به جلوه گری

که این چنین شما

نه با بال

که با احساس عشق و غرور

به پرواز در آیید

و با نور حیا و متانت

به جلوه گری پردازید

چرا که شما پرتوی از انوار حق

و نوری از خدایید .


85/1/28

ع.ف

عید غدیر خم مبارک باد !

در مدح حضرت علی ( ع )


 امیر المومنین شیر خدا بود

وصیَ  حقَِ بی چون و چرا بود


وصیَِ  مستحقَِ مصطفی شد

علی حقَ و علی از اولیا بود


علی بازوی دیـن بود و ستونش

علی یک پهلوان بی ریا بود


یدالله میادین حماسه

امام المتَقین ، باب الهُدا بود


قسیم النَار و فاروقِ حقیقـــــت

قسیم الجنَةِ ما و شما بود


اگر بوده محمَد شهر دانش

علی باب عبورش بی صدا بود


علی در رزم و در بزمش شب و روز

به جان دشمنانِ دین ، بلا بود


علی خیر البشر ، سیف العدالت

علی روز آتش و شب پارسا بود


علیَِ مرتضی خوش یمنِ شیعه

برای کافران سوءالقضا بود


علی شمعِ شب افروزِ دو عالم

پرِ پروانه مهر و وفا بود


علی یار و علی لطفی خدایی

علی درمان دردِ بی دوا بود


علی بود آبروی دین اسلام

مَن اسلم بود و اوَل مَن صلا بود


علی دریای صبر و استقامت

نماد مومنِ بی ادَعا بود


علی فرمانروایِ جبهه عدل

امیری عادل و مشکل گشا بود


علی راه عدالت ، شاه انصاف

علی راهی برای آه و وا بود


علی شور و علی شعر صلابت

علی کوهِ غمی نا آشنا بود


علی عشق دو عالم در دو دنیا

که خود عاشق نبود و مبتلا بود


علی نور حیا ، نار هدایت

فروغ چهره اش دارالشفا بود


علی چشم سخاوت ، چشمه بذل

علی حتَی که خشمش دل ربا بود


قوی دست و قوی پنجه قوی پا

قوی خیبر شکن ، خیبر نما بود


بگویی یا علی آسان شود کار

چون اسم اعظمش رمز بقا بود


بخواه امداد ، از نام شریفش

کمی غیرت علی خواهان ما بود


94/7/10

ع.ف

من بی تو مرگم . . .

من بی تو مرگم . . .

کوره راه هجر را می پویم در گلوگاه غم

با سر درگمی مثل کبوتری دور از دیار سر گشته در دل ستم

مثل خماری بدون جام

بی نشان ، بی نام

تا شاید در انتهای راه دست بر دامنت یازم

تا از نام و نشان تو ، نام و نشانی برای خود سازم

و لحظه ای دور از غبار درد و رنج شوم

در لذّت شادی به اوج روم

. . . . . . . .

من کوره راه مرگ را در زمستان سرد

با روی زرد

 بی هم زبان ، بی مرام ، بی نوا

نابلد به راه ، نا آشنا

با شتاب می پویم

و با خود خدا خدا می گویم

. . . . . . . .

نه ! نه ! ولی من مرام دارم

نشانی از تو و از ریشه عدل تو نام دارم

مرام من تویی

ریشه نام من تویی

 کعبه آمال من در صبح فردای صادق تویی

آن که شمشیر می کشد به ریشه فاسد فاسق تویی

پس چون تویی هدف

در دل سرمای سرد زمستان بی علف

توشه نخواهم به پشت آویخت

یا شهری برای یافتن هم سفر به هم واریخت

 هم زبان نمی خواهم

یار نامهربان نمی خواهم

که سکوت سرد سرمای زمستان بشکند

فریاد ناسازی دوران به طبل چاره سازی زند

پس مرا در این کوره راه ، کوله بار جز مرام دیدنت

جز گلی از باغ روی چیدنت

جز امید لحظه ای با تو بودنم

جز به تو ابراز عشق خود نمودنم

 نیاز نسیت نیاز من تویی فقط

چاره ساز من تویی فقط

. . . . . . .

من برآنم که نیم لحظه ای کوتاه

دست در دست هم بگذاریم بی همراه یا باهمراه

و در پیش تو و در کنارتو

و برای افتخار تو

حال به حالی شوم

از بی هم زبانی و از هرچه غصه خالی شوم

. . . . . . . .

نمی دانم از کدام راه رفته ای !

اما کمی درنگ تا رسم به تو ، به آن کوچه و باغ که از آن گذشته ای

تا رسم به بوستان چشم تو

به تار و پود زلف پریشان خشم تو

ای نگار من !

پس بمان کنار من

چون تویی قرار من

من گلم تویی بهار من

. . . . . . . .

بی گل ، بهار ، بهار نیست

بی یار یار ، یار نیست

دریا بدون قطره قطره آورهای موج ، دریا

صحرا بدون آب و علف صحرا

کوه بی ریگ و صخره وشن کوه نیست

دریا بدون موج ، صحرای بی علف خودت بگو که چیست ؟

من بی تو و بی عشق هاله رخسار تو

دور از کنار تو

نه منم

همیشه از غم و از غصه دم زنم

بی تو سنگم و سردم

بی تو نغمه جیرجیرکی در گوشه ویرانه های دردم

که شبانگاه

در راه

به هِق هِق حَق حَق

تا می خورد طوقّی به طق

با این عشق پاکم

پاسخی غمناکم

بی تو اضطرابی به پوستین طفل انتظار در مکتب هجرانم

بی تو بی خویشم با تو از خود بی خود می مانم

. . . . . . .

من بی تو مرگم

غنجه ای نشکفته زیر رگبار تگرگم

مرگ علاقه و عشق و امید و شوقم

 من بی تو بی ذوقم

بی کارم و بی کوشش و بی دوندگی

مرگ علاقه به شبنم سحرگاه زندگی

که پاک می کند چرک اندوه را از نگاه خسته عاشق وامانده

از تبار شادچهره ها جامانده

مرگ عشم ، عشق نوباوه ای به وصلی ابدی

مرگ امیدم ، امید دردمندی که به دردش نمی رسد احدی

مرگ شوقم ، شوق عاشقی بی قرار

باید که بسوزم و بسازم با سفیر مرگ انتظار

مرگ ذوقم ، ذوق سال های بی زمان و روز و ماه و فصل

باید که بپوسم دراتنظار آرزوی وصل

باید که بخوابم درون رخت مرگ

مثل برگ

باید که بمیرم

تا شاید دست مهربانت بگیرم

. . . . . . . .

بیا که بی وجود تو خورشید بی رنگ است

و آسمان بی طلعت مبارکت نشسته در دریای زنگ است

بیا که دل ها همه از سنگ است

و غروب آفتاب در حجله شفق دل تنگ است

بیا که دیگر گل کرشمه ستاره ای نمی روید

بیا که هر کسی هر کجا که می بینی از عدل یا از ظلم سخن می گوید

بیا که سایه ها در دیوارها مرده اند

بیا که عدل و عدالت را ظالمان به تاراج برده اند

بیا که نیم نگاه تو خورشید را جلا می دهد تنها

و آسمان چشمانت رنگ شفق را صفا می دهد تنها

بیا که عکس تو آیینه ها را صداقت دهد تنها

و شکفتن سایه تو به دیوارهای خشک طاقت دهد تنها

بیا که من تنها کنار تو دل شادم

بیا و بنده نوازی نما و کن یادم

بیا که تنها قلب مهربانت خواهانم

نگذار که از تبار شادچهره ها جامانم

بیا که جز دل آیینه ات

آن پاره آبگینه ات

چیز دیگری نمی خواهم

بیا و کوتاه کن راهم

بیا بیا هدیه آور به من طپش های سینه در هیاهوی گرما را

بیا بیار انفجار سکوت سرما را

بیا پس از قرن ها زندگی در خفا ظهور کن

لطف کن چشم عاشقان خود را پر از حضور کن

 . . .

70/4/23

ع.ف

عید باسعادت قربان مبارک باد .

عید قربان . . .


عیــــــــد قربان است و جان قربان جانان لازم است

دل فدای عشــــــــق جانان کردن و جان لازم است


باید از روی یقین دل تابــــــــــــــــــــــع یزدان نمود

رجعت از خود خواهی خود سوی یزدان لازم است


دور باید بودن از هــــــــــــــــر غلّ و غش در کارها

عیـــــــد قربان دوری از هرگونه شیطان لازم است


هر بتـــــــــــی را در درون پرورده ای باید شکست

جنـــــــــــــــــــــگِ با امّاره و لوّامه الآن لازم است


پاک باید کرد دشـــــــــــــــت سینه را از خار حرص

باغ جان را از سحاب لطــــــــــــف باران لازم است


در صفای بندگی سعی صفا دشــــــــــوار و سخت

مروه را اتمام حجّت ذبــــــــــــــح قربان لازم است


دل حریم پاک عشقــــــــــــــــــی تابناک از آسمان

آسمان سینه را آن عشــــــــــــق تابان لازم است


جادّه تاریک سربالای عشــــــــــــــــــــــق بنده را

بارش نوری خدایی مثـــــــــــــــل ایمان لازم است


هر کسی خواهد که اعمالش شـــــود مقبول حق

عیـــــــــد قربان خنده رو چشمان گریان لازم است


۹۴/۷/۲

ع.ف